به راستی این تفکر است که....

هم اتاقی من از کشور اتیوپی هست. گاهی که در مورد مشکلات و موضوعات کشورها صحبت میکنیم و از مسائل و مصائب میگیم اینجور فکر میکنم که شاید در مورد ایران شنیده و داره از روی همدردی نشون میده که توی اتیوپی هم بیشتر بحث های فرهنگی مشابه هست. بعد میبینی خیر ؛ وقتی کلا با افرادی صحبت میکنی که کشورشون از قافله شتابان هزاره جدید عقب مونده میبینی داستان کاملا یکی هست. موضوع اصلی نه جبر جغرافیایی هست، نه بدخواهان نه دولت و نه دین و مذهب.ممکنه همه اینها تاثیری داشته باشند اما باید قبول کرد که خود مردم هستند که در آخر تصمیم میکیرند که جطور رفتار کنند. ممکنه از لحاظ تئوریک خیلی مسائل رو شنیده باشیم و تفسیر کنیم اما وقتی از زبان خود افراد میشنویم  همه دلائل جنبی برات کمرنک میشه و بیشتر به ریشه . کُنه قضیه پی میبری. حتما دوستانی که اینجا زندگی میکنند یا کلا در محیط هایی مشابه زندگی میکنند اذعان میکنند که توی این مدتی که اینجا بودند شاید نیازی به دروغ گفتن پیدا نکرده باشند اگر هم گفته باشند به هموطنان عزیزشون بوده یا اگه دروغهایی هم گفته باشند تعداد دروغهای گفته شده در بازه چند ساله با تعداد گفته شده در چند روز در وطن برابری میکنه.دلیلش هم مشخصه چون نیازی به اینکار پیدا نمیکنند.  موضوع جالبتر اینه که وقتی همچین ارزشهایی مثل راست گویی و  یکرویی و پاکی کم رنگ میشه جاش با مسائل دیگه ای پر میشه از قبیل نازیدن به ماشین و خونه و مدرک و مبلمان و ......خلاصه مطلب اینکه این طرز تفکر هست که این کشورها رو توی یه گروه جای میده، باز هم همین طرز تفکر هست که فرهنگ یه کشور رو شکل میده و باز این فرهنگ موجوده که طرز تفکر نسل بعدی رو شکل میده فرهنگی که کا فقط به درازاش میبالیم. این چیزها ممکنه وقتی توی خود محیط باشی خیلی برات بزرگ نباشه اما وقتی که بیرون از محیطی بزرگی و اهمیت این مسائل رو درک میکنی.

یادمه یکی از دوستان چند سال پیش میگفت که توی یه کتاب خونده بوده که بزرگترین معضلی که یک حامعه میتونه درگیرش بشه چند شخصیتی بودند آدمهاش هست. چیزی که ما به خوبی یاد میکیریم که توی محیط کار یه شخصیت داشته باشیم و محیط بیرون یه شخصیت و  گاها در محیط خونه هم شخصیتی دیگر.شاید آمار طلاق و یا فساد اداری و اخلاقی در ایران پیامد این موضوع باشه.  اشتباه نگیریم صحبت از مهارت تفاوت در رفتار در محیط های مختلف نیست بلکه صحبت از تناقض در رفتار در محیط های مختلفه.اینجور میشه که شما اینها رو با خودت به همه جا میبری مهم هم نیست چند هزار کیلومتر دوری؛ این مهارت توی شما نهادینه شده تا جلوی افراد به یه شکل عمل کنی و پشت سر به یک شکل. (چیزی گه من اسمش رو گذاشتم سندروم ایرانیان مهاجر IIS  خدا شفامون بده).

پس نوشت: همونطور که قبلا هم نوشتم سعیم در نوشتن ها نقد اجتماعی از دید خودم هست و شخصا دوست ندارم چون دلم برای چلو کباب ایرانی یا چاه نیمه و سی و سه پل و تهرام...تنگ شده دست به، به به و چه چه اینور آب بزنم بلکه برعکس فکر میکنم وقتی ما پذیرفتیم که مشکلات جامعه ما حاد هست شاید بشه برای درمانش فکری کرد.

پس ترک نوشت: این نوشته مخاطب خاص دارد: نویسنده +همه ایرانیان

اندر حکایت آزار

همه خانمها تایید میکنند   موضوع ندیدن برخی چیزها توسط ما مردها رو :موضوعاتی مثل پیدا نکردن لباس مربوطه در کمد (هر چند که جلوی جشمون هست) یا بطور مشابه سفری  طولانی تر از مارکوپولو که ما توی خونه برای پیدا کردن جورابهامون طی میکنیم. اینها رو گفتم تا مقدمه ای بشه برای عنوان این مطلب که با وجود اینکه ما از طایفه مردان هستیم و عدم دیدن خیلی چیزها بصورت ژنتیکی از انسانهای ناندرتال یا دنیسووانها به ما رسیده اما برخی چیزها رو نمیشه ندید. نمونه اش همین نصب غذاخوری هایی برای پرنده ها روی درختهاست تا بتونن در این حاها راخت تغذیه کنند. کم و بیش توی اکثر خونه ها خصوصا خونه هایی که بچه دارن اینو میشه دید. یا وجود اردک ، مرغابی یا غازها در استخرها و آبگیرهای موجود در سطح شهر و پارکها که آزادانه و راحت زندگیشونو میکنند . این منو یاد بچگی های خودمون انداخت که چقدر پرنده دوست داشتم البته دوست داشتم بگیرمشون به منظور کباب کردن یا انداختن توی قفس!!!!چه وقتهایی که صرف درست کردن تیرکمون صرف کردیم و رفتیم پی شکار. چقدر هم ذوق میکردیم لونه پرنده میدیدیم.این کلا چیز رایجی بود. این موضوع هنوز هم به اشکال دیگه ای خودشو نشون میده از قدیم گفتن پرنده آزار مردم آزار میشه!!!!کلا ماها با هر چی آزار داره رابطه خوبی داریم من جمله بازار !!!!!

مثالهای زیادی از موراد مشابه هست که به قول ظریفی این مقوله از قدیم توی فرهنگ ما بوده، اونجایی که شاعر نهی از منکر میکنه و میگه "میازار موری که دانه کش است" باز نشان از مورچه آزاری ما از ایام قدیم داشته حتما منکری بوده که اینطور نهی شده!!. گربه آزاری و اذیت سگها هم که به همچنین. به نظر میاد که در سالهای اخیر نشانه های پراکنده ای از این بهبود اوضاع دیده میشه.

شکی نیست که اینحور چیزها مثل خیلی چیزهای مهمتر باید از کودکی در ذهن نهادینه بشه. اینور آب حقوق حیوانات شدیدا رعایت میشه و گاها به نظر من از حقوق انسانها هم بیشتره. هیچ بعید نیست در آینده بشنویم که سگی گربه ای کاندیدای شورای شهر یا نمایندگی مجلس شده . خدا رو جه دیدید شاید هم یه جای دنیا یه روزی رئیس جمهور حیوون هم داشته باشیم ( منظور نوع واقعیش هست نه اونایی که در حال حاضر هم با کسوت و شمایل آدمیزاد وجود دارند!!!).

مشارکت مردمی

یکی از موضوعاتی که مطمئنا باعث پیشرفت آدمی میشود موضوع نقد به خود است. قبلا هم عنوان کرده ام که بر خلاف برخی دوستان که وقتی به اینور آب میان قلم به انتقاد این فرهنگ میگیرند و به به و چه چه فرهنگ وطنی میپردازند من هیچ دلیلی نمیبینم که پونزده هزار کیلومتر پرواز کنم تا اینور از اینوری ها انتقاد کنم!!!. برعکس، سعی میکنم که خوبی ها رو ببینیم همونطور که قبلا هم اینکار رو کرده ام. سعی میکنم روی نقد فرهنگ خودی یا تفاوتهای تمرکز کنم چرا که این باعث پیشرفت میشه و تغریف از خود داشته ها رو چندان مطلوب نمیدونم . بگذریم، همه ما کمابیش اگه کلاه خودمون رو قاضی کنیم عیبهای اون محیط و فرهنگ رو میدونیم از قبیل عدم امنیت اخلاقی، فقدان اخلاق مداری و.....که حتی اگه به ترزازوی دین که هیچ به ترازوی محیطی اخلاق هم برخی رفتارها رو بسنچیم باز هم شرمنده خود خواهیم شد. بنا به همه این دلایل است که هر چه بیشتر فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که با این وضعیت فرهنگی موجود ما سالهای سال به هیچ جا نخواهیم رسید. متاسفانه همه و همه ریشه در فرهنگ ما که نشات گرفته از تفکرات شخصی ماست دارد که مهم نیست چقدر از وطن دور میشویم اما کماکان آنها را با خود به یدک میکشیم. بر خلاف شاعر ( شفیعی کدکنی) که میگه "ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه هابا خود وطنش را در جعبه های خاک یک روز میتوانست همراخ خویشتن ببرد هر کجا که خواست" من معتقدم در این دهکده کوچک جهانی دیگر نیازی به این کار نیست. در عوض معتقدم کاش میشد با اخلاقیات و فرهنگ خوب این کار رو کرد و بدها رو گذاشت همونجایی که انسانها به آن عادت کرده اند. القصه، هدف از این متن تخطئه خودی نیست تا انگ خودباختگی فرهنگی بر ما زده نشو، هدف جلوه دادن اینور آب به صورت بهشت موعود هم نیست. انگیزه نوشتن این متن دیدن یکسری ساختارها و نهادهای اجتماعی هست که در اینجا وجود دارد که هیچ گاه در ایران این ساختارها شکل مستحکمی به خود نگرفته و مواردی هم که موجود است تک جرقه های فردی است که با تمامی مشکلات سعی در برپایی این ساختارها، انجمن ها و نهادها دارند که ریشه در سرشت خوب آن فرد دارد. چرا که در فرهنگ ما اصولا یاد گرفته ایم و منتظریم تا دولت کاری برای ما بکند غافل از اینکه بسیاری از کارها با مشارکت مردمی امکان پذیر است هر چند که برخی تصور دارند که واژه "مشارکت مردمی" مختص دوره های انتخابات است.

در این چند ساله با انجمن های کوچکی روبرو شده ام که جهت آسان کردن امور مختلف برای گروههای مختلف وجود دارد. بعنوان مثال Toy Library ;که در سطح ملی عمل میکنه این امکان رو میده که با پرداخت مبلغ ناچیزی والدین بتونند انواع اسباب بازیهای کوچک و بزرگ رو برای مدتی احاره کنند و این انجمن و شاخه های منطقه ای آن توسط والدین اداره میشه و یکی از ایده های جالب هست.

Plunket Nurse ;که هر جند توسط دولت حمایت میشه و پرستارها گاهی به صورت داوطلبانه عضوش هستند وظیفه اش حمایت از والدین از طریق ارزیابی رشد و بهداشت کودکان 5-0 ساله است.

و نمونه های متعددی که به افراد سالخورده حمایت میکنند. صاحبخونه قبلی مون با وحود اینکه خودش 68 داره هنوز به صورت داوطلبانه در این کهرها که هماهنگ کننده اش صلیب سرخ هستند شرکت میکنه و به افراد سالخورده غدا میرسونه و یا با رفتن به مراکزی از قبیل خانه سالمندان  یا معلولان توی اونها رو توی کارهای روزمره شون کمک میکنه. 

مثالهایی از این قبیل زیاد است که هر چند ممکن است رد پای دولت در حمایت مالی اندک دیده شود اما کار به افراد و یا تشکلهای غیر انتفاعی واگذار شده است.

خلاصه مطلب اگر خود به فکر خودمون نباشیم کس دیگری پشت ما را نخواهد خاراند. به همین دلیل

رو- روح- روحیه

خوشبختانه از اونجایی که یک سیستانی هر جا بره چایی هم باهاش میره!!! دقیقا از اتاق ما که بیایی بیرون بیست سانتیمتر سمت چپ چایکده کوچکی هست که البته میشه قهوه و مایلو  هم اونجا پیدا کرد. اینارو گفتم که یه موقع پرویز نگران چای خوردن من نباشه. هر چند توی اداره نتونستم مقام اول چایخوری رو از دست حاجی زرهی بگیرم اما مطمئنن اینجا اولم چون اکثرا قهوه خورن. داشتم طبق معمول لیوانم رو (به قول دوستان بشکه)  پر چایی میکردم که همینجورکی یاد "روح" و "روحیه" افتادم و چون همزمان یه نفر از کنارم رد شد برای اینکه هم به اون شخص ربط داشت هم متن رو جالب میکرد  مقوله "رو " هم بهش اضافه شد!!!.

خلاصه کجا بودیم؟رو بودیم. به قول یکی از دوستان بعضی ها رو دارند یعضی ها روحیه. بعضی ها هم فقط رو دارن که شما آب دهان مبارک رو قورت ندی و در نتیجه دچار خودسانسوری از نوع آبکیش نشی بلکه حواله کنی به صورت شخص که قبلا برای این کار تعبیه شده!!  نمونه اش هم حتما دوروبرتون هست.  عجب پاراگراف خیس تفکی حال بهمزنی شد.

بعضی ها هم کلا به قولی کلا دیزکانکت هستن  و فکر میکنن قدرت انجام کارهایی رو دارن که از عهده خودشون که هیج از عهده رستم دستان هم به تنهایی بر نمیاد. من  به اینا میگم آدمهایی که روحیه دارن و دچار توهم اونم از نوع مجازیش شدن!!!

اما دسته سوم کسایی هستند که روح دارن اونم از نوع بزرگش. اشتباه نکنید آدمهای خوب رو نمیگم اینا یه مرحله اونورتر هستند به قولی غول مرحله آخر رو هم کشتن. انسانهایی که انسانیت رو به دوش میکشن.متاسفانه ظاهرا نسل این آدمها اونور داره منقرض میشه یا خیلی خیلی کمن توی ایران یا  شاید ما اونقدر با آب و دهن و روی بعضی ها مشغول بودم که ندیدم!

اینارو فی البداهه نوشتم چون که چند وقت پیش یه زوج کیوی دیدم که یه دختر بچه آفریقایی رو به فرزندی قبول کرده بودند و در نگاه و رفتارشون انسانیت رو میشه کاملا دید. بعضی چیزها رو باید دید تعریف کردنی نیست.

کودکانه

کلا این روزها نوشتنم نمی آید یعنی نه اینکه نمی آید،  می آید و می رود و باز می آید و  می رود و می رود و می رود.

اما بیشتر مواقع که می آید این خود سانسوری که درون ما نهادینه شده نوشته ها را بر نوک انگشتانم میخشکاند و کیبورد بیجاره را در خماری میگذارد و مرا هم به همچنین. گاهی لازم است گوش خودت رh هم بکشی اما لامصب درد میگرد. پس بی خیال.بگذریم از این پراکنده گویی ها. 

اصولا آدمی زود عادت میکند. از این جمله کلیشه ای "عادت میکنی" خیلی خوشم می آید شاید یکی از جملات قصاری باشد که حقیقت دارد. هر چند گاهی در موقعیتی خنده دار بیاید گفتنش اما اگر همین اصل عادت کردن نبود انسان نسل خیلی وقت پیشترترها میرفت قاطی سرنوشت دایناسورها. این را نوشتم برای اینکه جدیدا هر جه فکر میکنم تا مطلب تازه ای بنویسم برای طیب خاطر اندک خوانندگان این تارنما، نمی شود که نمی شود. بعد از قریب به سه سال همه چیز برایت عادی میشود. اگر هم عادی نشود خب میشود تعریف از اینور آب و چرزاندان بقیه یا تعریف از خود که میرود توی مایه های نارسیسم.

گفتم ایندفعه برای رفع تنوع هم که شده بهتر است کودکانه بنویسم. کودکانی که در نیوزیلند به دنیا می آیند از همان اول که نه، از همان قبل از اول همه چیز برایشان تدارک دیده شده. از چند سال قبل (فکر کنم از 2006) به بعد به هانم های باردار در صورت تمایل یک ماما اختصاص داده میشود که بصورت منظم در ابندا هر ماه یکبار و در ماههای آخر هر دوهفته و یک هفته یکبار به خانمهای باردار سر میزند و چک آپ های ساده انجام میشود. برای زایمان به خانمها اجازه انتخاب انواع زایمان داده میشود و حداکثر سعی بر انجام زایما ن به صورت طبیعی ست. هزینه های زایمان برای نیوزیلندی ها کلا رایگان و برای خارجی ها هم در صورت داشتن شرایط رایکان است. تسهیلات شامل بستری و مراقبت  بیمار بصورت رایکان تا جهار شب پس از زایمان است. از کلیه کارهای اداری و کاغذ بازی هم خبری نیست کلا مثل اشرف مخلوقات با آدم رفتار می شود نه ادنای مخلوقات.

از موارد دیگر اینکه برای مادران کلیه تسهیلات در نظر گرفته شده. مثلا استفاده از کالسکه بچه جهت سوار شدن به اتوبوس یا پیاده روی که بسیار آسان است و تهمیدات لازم از قبل دیده شده است. در پارکینگ مراکز خرید برای مادران جای پارک مناسب و مخصوص پیش بینی شده و مهمتر از همه در همه مراکز خرید اتاقی با امکانات مخصوص برای والدین وجود دارد که امکان شیر دادن کودک، تغذیه بچه و تعویض  با فراغ بال و آرامش خاطر فراهم است به قول یکی از دوستان عین خارج!!

جدا از این مسائل امکانات آموزشی و پرستارانی که به صورت رایگان از سازمانی بنام پلانکت به ماردان سر میزنند اطلاعات و آگاهی های لازم رو در همه زمینه های مربوطه به ماردان جوان و خانواده ها منتقل میکنند و رشد و سلامت کودک بصورت ماهانه کنترل میشه. یادش بخیر مثل یاد کودکی های خودمون افتادیم و کرامت انسانی.

و آخر از مراجعه به پزشک برای کودکان تا شش سال رایگان است البته نه اینکه خود کودکان مستقیم برن :D حالا با این اوصاف اینکه اینا چطور حمعیتشون رو کنترل میکنند به قول دائی جان ناپلئون کار کار انگلیسی هاست.